شعر زنگ حساب
جایی که عشق پرده دری می کند چرا؟
ما در درون خویش به سختی غنوده ایم؟
ای عشق ای مسیحِ نفس، یک نظر که ما
دلمُردگان خامُشِ در خود جموده ایم
در انجمادِ فکری و محبوس خویشتن
ره را برای دشمن دیرین گشوده ایم
باطن سیاه و فکر سیاه و گمان سیاه
رنگ سپیدِ مهر، ز دلها زدوده ایم
حتی برای رابطه کاری نکرده ایم
پیوندها گسسته و با هم نبوده ایم
حالی، چنان حوالی ره جذبِِ خویش کرد
کز گرمیِ فریبِ حاشیه ره گم نموده ایم
گویی کلافِ فلسفه بافی ز یاد برد
ما را که در بهشتِ معلی که بوده ایم
این زنگ زنگ فلسفه است و دمی دگر
زنگِ حساب میرسد و سر خموده ایم!